یازده
شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۹ ب.ظ
نشسته بودم روی جدول های جلوی آزمایشگاه. از دور چهره اش را نمی دیدم اما می توانستم با اطمینان بگویم کیست. هیکل باریک و کشیده اش گویای همه چیز بود.
سرم را پایین انداختم و وانمود کردم ندیدمش. میخواستم درس بخوانم. امتحانم کمتر از ده دقیقه دیگر شروع می شد.
-سلام
صورتم را بالا آوردم. مرا دیده بود. اگر صدایش را نمی شناختم نمی توانستم بفهمم کیست.
-آرایشت...؟
انگشتان بلند و کشیده اش را به جیب لباسش گیر داد:
-یه ماهه آرایش نمی کنم.
-چرا؟
-دیگه نمی خوام دیده بشم. می خوام پنهون بشم بین آدما....
سرم را پایین انداختم و وانمود کردم ندیدمش. میخواستم درس بخوانم. امتحانم کمتر از ده دقیقه دیگر شروع می شد.
-سلام
صورتم را بالا آوردم. مرا دیده بود. اگر صدایش را نمی شناختم نمی توانستم بفهمم کیست.
-آرایشت...؟
انگشتان بلند و کشیده اش را به جیب لباسش گیر داد:
-یه ماهه آرایش نمی کنم.
-چرا؟
-دیگه نمی خوام دیده بشم. می خوام پنهون بشم بین آدما....
- ۹۶/۰۳/۲۷