پــــــ ـ ـــــاتــیــــ ـ ـــــا

اینجا هیچ کس کس دیگری نیست. خودت باش و لبخند بزن

پــــــ ـ ـــــاتــیــــ ـ ـــــا

اینجا هیچ کس کس دیگری نیست. خودت باش و لبخند بزن

مشخصات بلاگ

من یک نویسنده ام.
یک دخترک نویسنده...
دخترکی که می نویسند و می نویسند و باز هم می نویسند.
از آنچه در قلبش می گذرد می نویسند.
می نویسد تا همگان بدانند.
او نیز می تواند یک نویسنده باشد.
یک نویسنده ی کوچک
با قلبی کوچک......

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۳/۲۷
    ده
  • ۹۶/۰۳/۲۶
    نه
  • ۹۶/۰۳/۰۹
    شش
  • ۹۶/۰۳/۰۵
    سه
  • ۹۶/۰۳/۰۵
    دو
مرگ، چیزی نیست که بخواهد به همین راحتی بیاید و به همین راحتی برود.
یعنی لامذهب یک چیزیست که گاهی ازش فراری هستی
گاهی به استقبالش می روی،
امروز که نه
چهارشنبه بود.
کاملا ناگهانی، کاملا مسخره، کاملا عجیب،
برای رد شدن از میدان بزرگ رسالت تهران
از روی پل هوایی اش رفتم.
خیلی کم پیش می آمد پل هوایی را امتحان کنم برخلاف توصیه های مداوم پدرم.
اما آن روز صبح
از روی پل رفتم.
جمعیت زیادی دیدم که همگی به میله های پل چسبیده بودند و با دست چیزی را بهم نشان می دادند.
از روی کنجکاوی نگاهم را به پایین پل انداختم.
ملافه سفید میان چمن های اتوبان زیر میدان پیدا بود و آن ساعت نقره رنگ و دست ظریف دخترک از زیر ملافه بیرون زده بود.
سقوط آزاد.
دخترک مرده بود.
چندساعت پیش از آن وقتی که ملافه را رویش کشیده بودند.
خودش را از روی پل به پایین پرت کرده بود
درست همانجایی که من ایستاده بودم....
در آخرین لحظات زندگی اش، وقتی که جایی میان زمین و آسمان در حال سقوط بود
داشت به چه فکر می کرد؟
  • خانوم الف با هـ جیمی